• وبلاگ : دختــــر بهــــار
  • يادداشت : يه داستان خيلي باحال....
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي
  • پارسي يار : 0 علاقه ، 4 نظر
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    والا. فکر کردن فقط خودشون بابا بزرگ داشتن.
    ميمونه رو ديدي فرستادنش فضا؟
    اين نتيجه اذيت کردن پدربزرگ من بود. فرستادمش فضا تا عبرتي شود براي ديگر ميموناي ديگه
    پاسخ

    آره ميمونه رو ديدم خييييييييييلي دلم براش سوزيد... ديدي چه جوري نگاه ميکرد بيچاره ...از تو چشاش ميخوندم ميخواد پاشه اون مرد رو يه پس کتک حسابي بزنه ولي جلو دوربين آبرو داري ميکرد... راستي تو جاش بودي چيکار ميکردي؟؟؟؟؟؟؟؟؟