پيام
+
وقتي پيش پدرش شروع ميکرد به صحبت کردن هول ميشد ؛لکنتش بيشتر ميشد و زبونش بيشتر ميگرفت پدرهم که دخترشو خيلي دوست داشت، طاقت ديدن اينکه براي گفتن يه جمله ي کوتاه چقد کلمات رو تکرار ميکنه وچقدر به خودش فشار مياره رونداشت و ناخودآگاه اخم ميکرد ويه "نچ" محکم ميگفت دخترهم هميشه با ديدن چهره ي اخم آلود پدرش بغض ميکرد و
طنين آرامش
96/7/28
2-دختر بهار
پيش خودش قول ميداد کمتر صحبت کنه تا اونو ناراحت نکنه چون خيلي دوسش داشت ..اين دوست داشتن نه دختر روخوب کرد ونه پدر رو در مقابل نقص دخترش صبورو مهربان " اي کاش همديگر را درست دوست بداريم.."